صاينا خانمصاينا خانم، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

صاينا و یسنا تمام زندگیمون

صاينا ودوستاي كوچولوش !

چند تا از عكساي صاينا و تيارا و سولين خواهرزاده خاله سيما و كاميار خواهرزاده خاله رويا رو خاله صديقه زحمت كشيده و فوتوشاپ كرده كه در ادامه مطلب ميبينيم   ...                                                                                                                                        &nb...
17 شهريور 1391

شرح حالي از صاينا خانوم دخمل نازمون !

فدات شم مامان كه چقدر شيطون شدي عين ضبط صوت ميموني عزيزم ما كه جرءت نمي كنيم هر حرفي و هر تكيه كلامي رو جلوي شما بگيم ماشالا چه گوش تيزي هم داري .يه سري كلمات رو هم وارونه و دست و پاشكسته ميگي كه آدم دلش ميخواد قورتت بده مثلا به نسيم مي گي : نسين -به حلوا ميگي پلوا _ خوابت ميادم يعني خوابم مياد _  عمو جوان منظورت عمو جمال دوست باباييه _ ماماني كشيد ميخوام يعني مداد رنگي و دفتر نقاشي ميخوام _ بيا كشيد كنيم يعني بيا با هم نقاشي كنيم _ صاينا علوي ميخوام منظورت اينه كه بهم خودكار و كاغذ بديد ( چون تازه وقتي ميخواستي با كاغذ وخودكار آشنا بشي ما برات روي كاغذ مينوشتيم صاينا علوي هنوز با اين اسم ميشناسيش ) _ كيفتو - كفشتو يعني كيفمو - كفشمو...
17 شهريور 1391

آخ جون بازم مهمون !

روز يكشنبه روز مباركي بود  عيد فطر عيد بزرگ و با شكوه مسلمانان . ما هم منتظر مهموناي عزيز ي از تربت حيدريه از شهرهاي مشهد مقدس بوديم .دوست بابايي عمو داوود كه خيلي خوب ومهربون و هر چي از خوبيش بگم كم گفتم البته تنها نبود با خانم گلش ليلا جان كه من خيلي دوسش دارم خيلي ماهه دختر قشنگشون نسيم كه خيلي با ادب و مهربونه مثل مامان وباباش. پدر و مادر عمو داوود پا رو چشم ما گذاشتن تشريف آوردن برادراي عمو داوود علي آقا با خانمش مليحه خانم گل ودختر 10 ماهه نازشون ريحانه و محمد آقا و خواهر عمو داوود مريم جون كه خيلي دوست داشتنيه . سال 87 عمو داوود و ليلا جان و نسيم كه 2 سالش بود اومدن نوراباد 2 سال بعد من و بابايي (هنوز صاينا خانم دنيا نيومده بود ...
17 شهريور 1391

همراه مهمونا در نوراباد !

روز سه شنبه اول شهريور بود كه همگي بعداز صبحانه خوردن (جاي همه خالي آقا مجتبي آش گرم شيرازي گرفته بود اون روز هم خيلي خوشمزه بود ) وسايلمون و جمع كرديم كه بعد از زيارت شاهچراغ و به قول صاينا جون چراغ  بريم نوراباد . از شانس بد هوا تو چند روزي كه خانواده آقا داوود مهمون ما بودن خيلي گرم بود مخصوصا همون سه شنبه تا رفتيم نوراباد هلاك شديم . خلاصه رفتيم زيارتي كرديم و يه گشت كوچولويي تو بازار وكيل زديم ولي حيف كه وقت كم بود و بازار نتونستيم بريم .تو شهر هم ترافيك بود ساعت 1 از شيراز زديم بيرون و حدود ساعت 4 رسيديم نوراباد وناهار رو كه عمه زحمت كشيده بود وآماده كرده بود خورديم يه استراحت كوچيك كرديم و رفتيم براي ديدن اثر باستاني ميل اژدها ك...
16 شهريور 1391

خاله سيما وخاله رويا خوش اومديد !

روز پنجشنبه وآخرين پنجشنبه ماه رمضان بود بابايي شيفت شب بود وخونه نميومد اما ...! ما سه مهمون عزيز داشتيم كه من وصاينا چشم به راهشون بوديم ساعت 10 شب بود كه خاله صديقه به همراه دو دوست عزيز و مهربونش يعني خاله رويا وخاله سيما اومدن خونمون و من وصاينا از ديدنشون خيلي خيلي خوشحال شديم  . اما لحظه اي كه من خاله رويا رو ديدم  شوكه شدم هر چي رويا جون با من احوال پرسي ميكرد من همين طور وايساده بودم و نگاش ميكردم آخه رويا جون همكلاسي دوره دبيرستانم بود خيلي برام جالب بود كه بعد از 10 سال دوستم و ميديدم اصلا فكرشم نميكردم خاله رويا از قبل با ديدن عكسا منو شناسايي كرده بود ولي صديقه چيزي به من نگفته بود خلاصه صاينا خيلي خوشحال بود و همش تو...
9 شهريور 1391
1